۱۳۹۴ مرداد ۲, جمعه

ایران- مجاهد شهيد محبوبه صفايي

يادي ازمجاهد شهيد محبوبه صفايي (ازجمله شهيدان قتل عام درسال 1367)


“...برغمي كه در طول زندانش،از سال 60 بيشترين فشارهاي جسمي و روحي را تحمل كرده بود،ولي هيچگاه خم به 
ابرو نيآورد و در اوج مهرباني وصميميت به فكر بچه هاي ديگر بود.“

محبوبه بويژه پس از انقلاب ايدئولوژيك به مدار جديدي از صلابت وجديت رسيد كه بسيار چشمگير بود. او هميشه مي گفت:“ من تازه مسعود را شناخته ام. هرچند مريم را از نزديك نمي شناسم ، اما از شدت كينه يي كه دژخيمان به او دارند مي فهمم از جنس “ مسعود“ است.“

محبوبه را دريكي از اولين روزهاي قتل عام ،همراه با تعداد ديگري از خواهران صدا زدند. آنها در بند بالاي ما بودند.ما
 از فرصت استفاده كرديم وبا گذاشتن يكنفر هوشيار در راه پله ها، از پنجره شكسته يي شروع به خداحافظي با آنان كرديم. 
وقتي محبوبه آمد، برق خاصي در چشمانش مي درخشيد. بعداز حال واحوال گفت:“ از هميشه بهترم،ديدي بالاخره به عهدمان با خدا وخلق ومسعود ومريم وفا كرديم؟ خدا را شكر تا به اين جا استوار مانديم.“

بعد، از ما خواست برايشان دعا كنيم. بعداز آنهم سفارش مادر بيمار وپيرش را كرد وگفت:“ اگر هر كدامتان زنده مانديد و به سازمان رسيديد،از قول ما بگوييد:“ تا آخرين لحظه دست از مسعود ومريم بر نمي داريم“.

مجاهد شهيد محبوبه صفايي، ديپلمه بود كه پس از 7 سال تحمل بيشترين شكنجه ها و فشارها ،درحاليكه 28 ساله سن
 داشت ، در تاريخ 28 مهرماه 1367 در اوين تيرباران شد.

برادرمجاهدش“مجيد صفايي“ نيز در 12 ارديبهشت 1366 در اوين به شهادت رسيده بود. 

۱۳۹۴ تیر ۲۹, دوشنبه

مجاهد قهرمان شهيد زهرا بيژن يار

زهرا از جمله زنان شجاع وقهرماني بود كه طي 7 سال اسارت، از سال 60 تا 67 پرونده اش باز بود وهر لحظه احتمال اعدامش وجود داشت.

زهرا بيژن يار

بازجوها به دنبال بهانه اي بودند تا بتوانند اعدامش كنند. او روحيه بسيار بالايي داشت. آموزش پذيري او شگفت آور بود. درسال 61 او را به ”واحد مسكوني“ قزلحصار بردند. در اين دوران، بطور دائم زير شكنجه وبازجوييهاي طولاني قرار داشت،اما هرگز تسليم نشد و سرخم نكرد. مرداد 67 به سلولهاي انفرادي منتقل شد. برغم آن شرايط سخت وچشم اندازي كه وجود داشت، روحيه زهرا نه تنها هيچ تغييري نكرد، بلكه به تنها هم سلولي اش، زبان آلماني ياد مي داد. واز آنجا كه توانسته بود قرآن كوچكي را به داخل سلولش ببرد، هر روز با او قرآن مي خواند ودونفري از حفظ مي كردند.
شوخي هايش ،بخصوص وقتي كه درآن روزهاي سخت وسياه، در داخل سلول اداي آخوندها وهيات”كميسسيون مرگ“ را در مي آورد وبي دادگاه خميني را مسخره مي كرد.
در روزهاي آخر همه ترانه هايي را كه بلد بود، مي خواند،و تمام فكر وتلاشش به هركس كه در معرض آزاد شدن قرار داشت ،اين بود كه در اولين فرصت خود را به ارتش آزاديبخش برساند و...
زهرا به صراحت مي گفت : ”پهنه اصلي مبارزه آنجاست،بدون پيوند با مبارزه مسلحانه وارتش آزاديبخش هيچ كار ديگري مشروعيت ندارد“.
زهرا در نامه اي از زندان به همسرش نوشته بود: ”...ولي بايد واقع بين بود،به صحيفه سجاديه ونهج البلاغه پناه مي برم.چه مناجات عميقي،چگونه به هستي،انسانها وخودشان مي نگرند. اين را فهميدم كه ظالمان تاريخ از زمان آدم وحوا تا به امروز،حتي اگر اعضاي بدن مسلماني را قطعه قطعه كنند،حيات را تا زماني كه در ايمان به خدا ثابت باشند از آنها نمي گيرند، بلكه زندگي را زماني از ما خواهند گرفت كه ما دين وقلب خودمان را به آنها بفروشيم واين رمز مقاومت وايثار همه مسلمانان در گوشه وكنار اين جهان مي باشد. برايم از خدا بخواه كه به من يقين وباوري دهد كه هيچ خواست خودم را به 
خواست او بر نگزينم“
مجاهد قهرمان زهرا بيژن يار، بهنگام دستگيري 21 ساله وباردار بود وبهنگام شهادت 28سال داشت.

همسر قهرمان او مجاهد شهيد باقر بيگدلي (علا) يكي از فرمانده تيپهاي ارتش آزاديبخش بود كه در فروغ جاويدان

 ،دلاورانه جنگيد وبعداز قهرمانيها وخلق حماسه هاي فراوان به شهادت رسيد وجاودانه شد.

مجاهد شهيد ايرج لشگري

“... يكشب با ايرج درباره انقلاب ايدئولوژيك صحبت مي كرديم. درحال وهواي ديگري بود.گفت:بايد تمام پل ها را خراب كرد وبه آن نسيم تن داد. اين نسسيم آدم را ديوانه مي كند.اگر تن به آن ندهيم نابود مي شويم“.
ويژگي زندان اين بود كه هركس حرفي مي زد،براي اثبات آن،زمان زيادي طول نمي كشيد.
فرداي آن شب ايرج را صدا كردند واز ساعت 9 تا12 شب يكسره وبدون وقفه او را زدند.اما او كوتاه نيآمد. بعد او را به سلول انفرادي يردند وديگر هرگز نديديمش. پيغام فرستاده بود كه حالش خوب است! گفته بود من عهد خود را با “مسعود “و“مريم“ بسته ام وديگر چيزي ندارم از دست بدهم كه نگران آن باشم. بعد از طريق يكي از خواهران كه از كرمانشاه به گوهردشت تبعيد شده بود،شنيديم كه بازهم ايرج را زده بودند واو مقاومت كرده و مي گفته كه : “من هوادار مجاهدين خلق هستم .من سرباز مسعود رجوي هستم.“
ايرج متولد كرمان -31 ساله –دانشجو سال سوم حقوق دانشگاه تهران و ورزشكاربود،( رشته كشتي آزاد) كه بعداز چند سال شكنجه هاي طاقت فرسا وتحمل سلولهاي انفرادي ،در 12 مرداد 1367 در زندان گوهردشت حلق آويز شد.
متاسفانه از اين شهيد قهرمان عكسي نداشتم كه دراينجا بزنم ،خواهشم از دوستان عزيز اين است كه درصورت دسترسي به عكس او ،آنرا به اين وبلاگ “ستارگان مقاومت“ هديه كنند.

۱۳۹۴ تیر ۲۷, شنبه

ایران - مجاهد شهيد آذر سليماني (آذر مريم)

... همه چيز وهمه كس او شده بود اسم “مريم“.

 مي گفت:“شما هنوز مريم را فهم نكرده ايد، به صحبتهاي “برادر مسعود“اصلا توجه نكرده ايد. فكر مي كنيد انقلاب ايدئولوژيك،يك طلاق وازدواج معمولي بوده،درحاليكه مريم يك سد ومانع بزرگ را برداشته است.راه براي مبارز شدن وميارزه كردن ومبارز ماندن زنان را باز كرده، انقلاب او ضد استثمار جنسي است.
آري او مي گفت:“مگرنشنيده اي كه مي گويند آنها كه در راه آرمان وعقيده شان از خودشان مي گذرند كارشان برتر از خون هزاران شهيد است؟ آري “مريم“ اين است.“
درعشق به “مريم “آن قدر پيش رفته بود كه نزد همه دوستان وآشنايان وخانواده شهيدان به“آذرمريم“ معروف شده بود. او روي تمام جزواتش نام“ مريم پاك رهايي“ را نوشته بود.
آشنايي كه او را مي شناخت ، باتعجب مي گفت:“ نمي دانم مريم با اين دختر چه كرده است كه روي زمين بند نيست، دارد پرواز مي كند، عاشق است“.
آري آذر سليماني ، شيرزن قهرمان كرمانشاهي ، كه جرمي جز عشق  به“مريم “ونهايت تلاش براي وصل نداشت، نزديكي مرز دستگير شد. وپس ازتحمل شكنجه هاي بسيار،درنهم مرداد 1367 در زندان گوهردشت،درسن بيست وچهار سالگي حلق آويز گرديد.
درود به روان پاك او وتمامي شهداي قهرمان قتل عام كه براي هميشه در دل همه مردمان آزاده جا دارند.
عكس آذرسليماني در صفحه 102 كتاب قتل عام زندانيان سياسي، رديف اول ، سمت چپ ، اولين عكس  مي باشد.